عشق واقعی
یه دختر کوری تو این دنیای نامرد ی زندگی می کرد،این دختره یه نامزد داشت که عاشقه اون بود، دختر همیشه می گفت : اگه چشمامو داشتم و بینا بودم همیشه با تو می موندم.
یه روز یکی پیدا شد که به اون دختر چشماشو بده، وقتی که دختر بینا شد دید که نامزدش کوره،
بهش گفت : من دیگه تو را نمی خوام...
پسره با ناراحتی رفت ویه لبخند تلخ بهش زد و گفت : مراقب چشمای من باش...
عشق بینایی را می گیرد
دوست داشتن بینایی می دهد
و
عشق یک جوشش کوراست
و پیوندی از سر نابینایی
* دکتر شریعتی *
ܓ♥●••ℳ ☆ Łღve£ife ☆ℱ ܓ♥●•٠·˙